روزی سلمان ، ابوذر غفاری را به میهمانی در منزل خود دعوت نمود ، آنگاه از سفر? خویش قطعه ای نان خشک بیرون آورد و با آب کوزه ، آن را مرطوب ساخت .
ابوذر گفت : چه نان خوبی ، اگر نمکی هم بود بهتر می شد .
سلمان برخاست و کوز? خویش را گرو گذاشت و مقداری نمک گرفت و نزد ابوذر نهاد .
ابوذر نمک را بر روی نان می پاشید و می خورد و حمد و سپاس خدا می گفت که به ما این قناعت را عطا فرمود .
سلمان گفت : اگر قناعت داشتی ، ظرف آب من به گرو نمی رفت . !!
« منبع : مرزها ص 37 »
کلمات کلیدی: